داستان آموزنده “بزرگترین افتخار”
پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟
مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است
به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرصتی است که می توانم
او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم.
اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود.
و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد….
حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت.
پسر به مادرش گفت:مادر چرا چهره ی پریشانی داری؟
آیا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟
بقیه داستان را در ادامه مطلب دنبال کنید
برچسب ها:behtarin dastane ha dastanahaye 89 dastane amozande dastane farvardin mah 89 dastane jadid dastane jaleb dastane kotah dastane kotahe jadid dastane pand amooz dastanhaye besiar ziba jadidtarin dastanahaye 89 آخرین داستان های 89 اسفند 89 اسفند ماه 89 بهترین داستان های اسفند ماه بهترین داستان های جدید بهترین سایت داستان بهترین و جدیدترین داستان ها جدیدترین داستان های 89 جدیدترین داستان های اسفند ماه 89 داستان "مورچه و سلیمان نبی" داستان 89 داستان آموزنده "بزرگترین افتخار" داستان آموزنده "کاستی ها زندگی" داستان اسفند ماه 89 داستان بسیار زیبا داستان های 89 داستان های آموزنده اسفند ماه 89 داستان های آموزنده جدید داستان های اسفند ماه 89 داستان های بسیار زیبا داستان های زیبای اسفند ماه 89 داستان های زیبای خواندنی داستان های پند آموز اسفند ماه 89 داستان های کوتاه اسفند ماه 89 داستان های کوتاه جدید داستان وجود خدا داستان کوتاه اسفند ماه 89 داستان کوتاه اول اسفند ماه 89 داستان کوتاه جالب داستان کوتاه جدید داستان کوتاه خواندنی داستانک آموزنده داستانک آموزنده اسفند ماه 89 داستانک اسفند ماه 89 داستانک جالب داستانک جدید داستانک خیلی جدید داستانک زیبا داستلن های کوتاه اسفند ماه 89 داستنک اسفند ماه 89 سایت تخصصی داستان کوتاه سایت داستان سری جدید داستان های آموزنده مجموعه داستان های بسیار زیبا مجموعه کامل داستان های اسفند ماه89 وبلاگ داستان
ادامه مطلب ...داستان خواندنی و غمگین “در پی خوشبختی”
مرد، دوباره آمد همانجای قدیمی روی پله های بانک، توی فرو رفتگی دیوار یک جایی شبیه دل خودش، کارتن را انداخت روی زمین، دراز کشید، کفشهایش را گذاشت زیر سرش، کیسه را کشید روی تنش، دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش…
خیابان ساکت بود، فکرش را برد آن دورها، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد.
در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ، هوا سرد بود، دستهایش سردتر، مچاله تر شد، باید زودتر خوابش میبرد
صدای گام هایی آمد و .. رفت، مرد با خودش فکر کرد، خوب است که کسی از حال دلش خبر ندارد، خنده ای تلخ ماسید روی لبهایش.
اگر کسی می فهمید او هم دلی دارد خیلی بد میشد، شاید مسخره اش می کردند، مرد غرور داشت هنوز، و عشق هم داشت، معشوقه هم داشت، فاطمه، دختری که آن روزهای دور به مرد می خندید، به روزی فکر کرد که از فاطمه خداحافظی کرده بود برای آمدن به شهر…
گفته بود: بر میگردم با هم عروسی می کنیم فاطی، دست پر میام …فاطمه باز هم خندیده بود.
آمد شهر، سه ماه کارگری کرد، برایش خبر آوردند فاطمه خواستگار زیاد دارد، خواستگار شهری، خواستگار پولدار، تصویر فاطمه آمد توی ذهنش، فاطمه دیگر نمی خندید…
آگهی روی دیوار را که دید تصمیمش را گرفت، رفت بیمارستان ، کلیه اش را داد و پولش را گرفت ، مثل فروختن یک دانه سیب بود…!!!
حساب کرد ، پولش بد نبود ، بس بود برای یک عروسی و یک شب شام و شروع یک کاسبی!!!
پیغام داد به فاطمه بگویند دارد برمیگردد…
یک گردنبند بدلی هم خرید، پولش به اصلش نمی رسید، پولها را گذاشت توی بقچه، شب تا صبح خوابش نبرد.
صبح توی اتوبوس بود، کنارش یک مرد جوان نشست.
- داداش سیگار داری؟
سیگاری نبود، جوان اخم کرد.
نیمه های راه خوابش برد، خواب میدید فاطمه می خندد، خودش می خندد، توی یک خانه یک اتاقه و گرم.
بقیه داستان را در ادامه مطلب دنبال کنید
برچسب ها: behtarin dastane ha , dastanahaye 89 , dastane amozande , dastane farvardin mah 89 , dastane jadid , dastane jaleb , dastane kotah , dastane kotahe jadid , dastane pand amooz , dastanhaye besiar ziba , jadidtarin dastanahaye 89 , آخرین داستان های 89 , بهترین داستان های بهمن ماه , بهترین داستان های جدید , بهترین سایت داستان , بهترین و جدیدترین داستان ها , بهمن 89 , بهمن ماه 89 , جدیدترین داستان های 89 , جدیدترین داستان های بهمن ماه 89 , داستان 89 , داستان بسیار زیبا , داستان بهمن ماه 89 , داستان خواندنی و غمگین "در پی خوشبختی" , داستان های 89 , داستان های آموزنده بهمن ماه 89 , داستان های آموزنده جدید , داستان های بسیار زیبا , داستان های بهمن ماه 89 , داستان های زیبای بهمن ماه 89 , داستان های زیبای خواندنی , داستان های عاطفی , داستان های پند آموز بهمن ماه 89 , داستان های کوتاه بهمن ماه 89 , داستان های کوتاه جدید , داستان وجود خدا , داستان کوتاه اول بهمن ماه 89 , داستان کوتاه بهمن ماه 89 , داستان کوتاه جالب , داستان کوتاه جدید , داستان کوتاه خواندنی , داستان کوتاه و زیبای "عشق جوان به دختر پادشاه" , داستانک آموزنده , داستانک آموزنده بهمن ماه 89 , داستانک بهمن ماه 89 , داستانک جالب , داستانک جدید , داستانک خیلی جدید , داستانک زیبا , داستلن های کوتاه بهمن ماه 89 , داستنک بهمن ماه 89 , زیباترین قلب , سایت تخصصی داستان کوتاه , سایت داستان , سری جدید داستان های آموزنده , مجموعه داستان های بسیار زیبا , مجموعه کامل داستان های بهمن ماه89 , وبلاگ داستان
ادامه مطلب ...داستان زیبای آرزوی کافی
اخیراً در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم. هواپیما درحال حرکت بود و آنها در ورودی کنترل امنیتی همدیگر را بغل کردند.
مادر گفت: ” دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم.”
دختر جواب داد: ” مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم .”
آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر بطرف پنجره ای که من در کنارش نشسته بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که میخواست و احتیاج داشت که گریه کند. من نمیخواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی خودش با این سؤال اینکار را کرد: ” تا حالا با کسی خداحافظی کردید که میدانید برای آخرین بار است که او را میبینید؟
” جواب دادم: ” بله کردم. منو ببخشید که فضولی میکنم چرا آخرین خداحافظی؟ “
او جواب داد: ” من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور زندگی میکنه. من چالشهای زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی او برای مراسم دفن من خواهد بود . “
“وقتی داشتید خداحافظی میکردید شنیدم که گفتید ” آرزوی کافی را برای تو میکنم. ” میتوانم بپرسم یعنی چه؟ “
ادامه داستان در ادامه مطلب... از دست ندید
برچسب ها:
behtarin dastane ha , dastanahaye 89 , dastane amozande , dastane farvardin mah 89 dastane jadid , dastane jaleb , dastane kotah , dastane kotahe jadid , dastane pand amooz , dastanhaye besiar ziba , jadidtarin dastanahaye 89 , آخرین داستان های 89 , بهترین داستان های بهمن ماه , بهترین داستان های جبهمند , بهترین داستان های خواندنی , بهترین سایت داستان , بهترین و جبهمندترین داستان ها , بهمن 89 , بهمن ماه 89 , جبهمندترین داستان های 89 , جبهمندترین داستان های بهمن ماه 89 , جدید ترین داستانها , داستان "مورچه و سلیمان نبی" , داستان 89 , داستان بسیار زیبا , داستان بهمن ماه 89 , داستان بی نهایت زیبای "خلقت زن(مادر)" , داستان جدید , داستان خلقت زن , داستان در مورد مادر , داستان زیبا , داستان زیبای "آرزوی کافی" حتما بخوانید , داستان های 89 , داستان های آموزنده بهمن ماه 89 , داستان های آموزنده جبهمند , داستان های بسیار زیبا , داستان های بهمن ماه 89 , داستان های خیلی قشنگ , داستان های زیبا , داستان های زیبای بهمن ماه
داستان بی نهایت زیبای “خلقت زن(مادر)”
از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می گذشت.
فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟
خداوند پاسخ داد : دستور کار او را دیده ای ؟
او باید کاملا” قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد.
باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.
باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.
باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.
بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند.
و شش جفت دست داشته باشد.
فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد.
بقیه داستان در ادامه مطلب
behtarin dastane ha , dastanahaye 89 , dastane amozande , dastane farvardin mah 89 , dastane jadid , dastane jaleb , dastane kotah , dastane kotahe jadid , dastane pand amooz , dastanhaye besiar ziba , jadidtarin dastanahaye 89 , , آخرین داستان های 89 , بهترین داستان های بهمن ماه , بهترین داستان های جبهمند , بهترین داستان های خواندنی , بهترین سایت داستان , بهترین و جبهمندترین داستان ها , بهمن 89 , بهمن ماه 89 , جبهمندترین داستان های 89 , جبهمندترین داستان های بهمن ماه 89 , جدید ترین داستانها , داستان "مورچه و سلیمان نبی" , داستان 89 , داستان بسیار زیبا , داستان بهمن ماه 89 , داستان بی نهایت زیبای "خلقت زن(مادر)" , داستان جدید , داستان خلقت زن , داستان در مورد مادر , داستان زیبا , داستان های 89 , داستان های آموزنده بهمن ماه 89 , داستان های آموزنده جبهمند , داستان های بسیار زیبا , داستان های بهمن ماه 89 , داستان های خیلی قشنگ , داستان های زیبا , داستان های زیبای بهمن ماه 89 , داستان های زیبای خواندنی , داستان های پند آموز بهمن ماه 89 , داستان های کوتاه بهمن ماه 89 , داستان های کوتاه جبهمند , داستان وجود خدا , داستان کوتاه اول بهمن ماه 89 , داستان کوتاه بهمن ماه 89 , داستان کوتاه جالب , داستان کوتاه جبهمند , داستان کوتاه خواندنی , داستانک آموزنده , داستانک آموزنده بهمن ماه 89 , داستانک بهمن ماه 89 , داستانک جالب , داستانک جبهمند , داستانک خیلی جبهمند , داستانک زیبا , داستلن های کوتاه بهمن ماه 89 , داستنک بهمن ماه 89 , سایت تخصصی داستان کوتاه , سایت داستان , سری جبهمند داستان های آموزنده , مجموعه داستان های بسیار زیبا , مجموعه کامل داستان های بهمن ماه89 , وبلاگ داستان
ادامه مطلب ...داستان “مورچه و سلیمان نبی”
روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود،
نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد.
سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.
در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود.
مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.
سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.
ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود.
آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.
سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.
مورچه گفت :
بقیه داستان در ادامه مطلب
برچسب ها: behtarin dastane ha , dastanahaye 89 , dastane amozande , dastane farvardin mah 89 , dastane jadid , dastane jaleb , dastane kotah , dastane kotahe jadid , dastane pand amooz , dastanhaye besiar ziba , jadidtarin dastanahaye 89 , , آخرین داستان های 89 , بهترین داستان های جدید , بهترین داستان های دی ماه , بهترین سایت داستان , بهترین و جدیدترین داستان ها , جدیدترین داستان های 89 , جدیدترین داستان های دی ماه 89 , داستان "مورچه و سلیمان نبی" , داستان 89 , داستان بسیار زیبا , داستان دی ماه 89 , داستان های 89 , داستان های آموزنده جدید , داستان های آموزنده دی ماه 89 , داستان های بسیار زیبا , داستان های دی ماه 89 , داستان های زیبای خواندنی , داستان های زیبای دی ماه 89 , داستان های پند آموز دی ماه 89 , داستان های کوتاه جدید , داستان های کوتاه دی ماه 89 , داستان وجود خدا , داستان کوتاه اول دی ماه 89 , داستان کوتاه جالب , داستان کوتاه جدید , داستان کوتاه خواندنی , داستان کوتاه دی ماه 89 , داستانک آموزنده , داستانک آموزنده دی ماه 89 , داستانک جالب , داستانک جدید , داستانک خیلی جدید , داستانک دی ماه 89 , داستانک زیبا , داستلن های کوتاه دی ماه 89 , داستنک دی ماه 89 , دی 89 , دی ماه 89 , , سایت تخصصی داستان کوتاه , سایت داستان , سری جدید داستان های آموزنده , مجموعه داستان های بسیار زیبا , مجموعه کامل داستان های دی ماه89 , وبلاگ داستان
ادامه مطلب ...داستان واقعی “ازدواج جن و انسان”
این داستان بر گرفته از کتاب “دانستنیهایی درباره جن”
تالیف حضرت حجته السلام والمسلمین حاج شیخ ابوعلی خداکرمی
ماجرایی واقعی درباره ی ازدواج جن با انسان نقل شده که از این قرار است:
ماجرایی در تاریخ ۱۳۵۹ شمسی مطابق با ۱۹۸۰ میلادی ماه آوریل بوقوع پیوست، که اهالی کشور مصر به شهرهای نزدیک و روستا های مجا ور را به خود معطوف داشت ، و آنرا نویسنده معروف ، استاد اسماعیل ، در کتاب خود به نام ((انسان و اشباح جن)) چنین می نویسد:
مرد ۳۳ ساله ای ، به نام عبدالعزیز مسلم شدید ، ملقب به <ابوکف> که در دوم راهنمایی ترک تحصیل کرده بود ، به نیروهای مسلح پیوست و در جنگ خونین جبهه ی کانال سو ئز ، به ستون فقراتش ترکش اصابت کرد واین مجروحیت او منجر به فلج شدن دو پایش گردید ، نا چار جبهه را ترک کرده به شهر خود بازگشت تا در کنار مادر و برادرانش با پای فلج به زندگی خود ادامه دهد. در همان شب اول که از غم و اندوه رنج می برد، ناگاه زنی را دید که لباس سفید و بلندی پوشیده و سر را با پارچه سفیدی پیچیده، در اولین دیدار او همچون شبحی که بردیوار نقش بسته مشاهده کرد.زمانی نگذشت که همان شبح در نظرش مانند یک جسم جلوه نموده ، و به بستر (ابوکف) نزدیک شد و گفت:ای جوان اسم من (حاجت ) است و قادر هستم به زودی بیماری تو را درمان نمایم . لکن به یک شرط که با دختر من ازدواج کنی. ابوکف جوابی نداد ، زیرا که وحشت ، قدرت بیان را از اوگرفته بود و اورا در عرق غوطه ورکرده بود. زن دوباره سخن خود را تکرار نمود ه اضافه کرد که من از نسل جن مومن هستم و قصد کمک به شما و به نوع انسانها را دارم ، و در همین حال از دیواری که بیرون آمده بود ناپدید شد .
بقیه این داستان رو در ادامه مطلب بخونید
برچسب ها: dastane dar morede jen , dastane jadid , dastane kotah ,jen , اجنه , ازدواج جن و انسان , جن , جنیان , داستان جن , داستان خواندنی , داستان در مورد جن , داستان واقعی "ازدواج جن و انسان" , داستان واقعی جن , داستان واقعی در مورد جن , داستان کوتاه , داستان کوتاه جدید , داستان کوتاه جن , مطالب در مورد اجنه , مطالب در مورد جن
ادامه مطلب ...داستانی پند آموز (حتما بخوانید)
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:…
بقیه در ادامه مطلب
برچسب ها: behtarin dastane ha , dastanahaye 89 , dastane amozande , dastane farvardin mah 89 , dastane jadid , dastane jaleb , dastane kotah , dastane kotahe jadid , dastane pand amooz , dastanhaye besiar ziba , , jadidtarin dastanahaye 89 , , آخرین داستان های 89 , بهترین داستان های جدید , بهترین داستان های دی ماه , بهترین سایت داستان , بهترین و جدیدترین داستان ها , جدیدترین داستان های 89 , جدیدترین داستان های دی ماه 89 , داستان 89 , داستان بسیار زیبا , داستان دی ماه 89 , داستان های 89 , داستان های آموزنده جدید , داستان های آموزنده دی ماه 89 , داستان های بسیار زیبا , داستان های دی ماه 89 , داستان های زیبای خواندنی , داستان های زیبای دی ماه 89 , داستان های پند آموز دی ماه 89 , داستان های کوتاه جدید , داستان های کوتاه دی ماه 89 , داستان وجود خدا , داستان کوتاه اول دی ماه 89 , داستان کوتاه جالب , داستان کوتاه جدید , داستان کوتاه خواندنی , داستان کوتاه دی ماه 89 , داستانک آموزنده , داستانک آموزنده دی ماه 89 , داستانک جالب , داستانک جدید , داستانک خیلی جدید , داستانک دی ماه 89 , داستانک زیبا , داستلن های کوتاه دی ماه 89 , داستنک دی ماه 89 , دی 89 , دی ماه 89 , , زیباترین قلب , سایت تخصصی داستان کوتاه , سایت داستان , سری جدید داستان های آموزنده , مجموعه داستان های بسیار زیبا , مجموعه کامل داستان های دی ماه89 , وبلاگ داستان
ادامه مطلب ...روزی پادشاهی اعلام کرد به کسی که بهترین نقاشی صلح را بکشد ، جایزه بزرگی خواهد داد.
هنرمندان
زیادی نقاشی هایشان را برای پادشاه فرستادند. پادشاه به تمام نقاشی ها
نگاه کرد ولی فقط به دوتا از نقاشی ها علاقه مند شد.
در نقاشی اول ،
دریاچه ای آرام با کوه های صاف و بلند بود. بالای کوه ها هم آسمان آبی با
ابرهای سفید کشیده شده بود. همه گفتند : این بهترین نقاشی صلح است. در
نقاشی دوم هم کوه بود ولی کوهی ناهموار و خشن ، در بالای کوه آسمانی خشمگین
رعد و برق می زد و باران تندی می بارید و در پایین کوه آبشاری با آبی
خروشان کشیده شده بود.
داستان کوتاه حاضر جوابی برنارد شاو
روزی روزگاری نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو
پرسید:
«شما برای چی می نویسید استاد؟»
برنارد شاو جواب داد:...
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...خاطره لطیف از دکتر علی شریعتی
داستان کوتاه کشیش و مرد مست
آذر 1389
کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست. مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی هم از کشیش پرسید: "پدر روحانی! روماتیسم از چی ایجاد می شود؟"
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...داستان کوتاه “عشق و دیوانگی”
زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛.
فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا” قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا”
فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم….
و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول
کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به
شمردن ….یک…دو…سه…چهار…همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛
اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛
هوس به مرکز زمین رفت؛
دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛
طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه…هشتاد…هشتاد و یک…
همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست
ادامه مطلب رو از دست ندید...
برچسب ها: behtarin dastane ha , dastanahaye 89 , dastane amozande , dastane farvardin mah 89 , dastane jadid , dastane jaleb , dastane kotah , dastane kotahe jadid , dastane pand amooz , dastanhaye besiar ziba , , jadidtarin dastanahaye 89 , , آخرین داستان های 89 , آذر 89 , آذر ماه 89 , بهترین داستان های آذر ماه , بهترین داستان های جدید , بهترین سایت داستان , بهترین و جدیدترین داستان ها , جدیدترین داستان های 89 , جدیدترین داستان های آذر ماه 89 , داستان "عشق و دیوانگی" , داستان 89 , داستان آذر ماه 89 , داستان بسیار زیبا , داستان جالب و آموزنده "قهوه شور" , داستان های 89 , داستان های آذر ماه 89 , داستان های آموزنده آذر ماه 89 , داستان های آموزنده جدید , داستان های بسیار زیبا , داستان های زیبای آذر ماه 89 , داستان های زیبای خواندنی , داستان های عاطفی , داستان های پند آموز آذر ماه 89 , داستان های کوتاه آذر ماه 89 , داستان های کوتاه جدید , داستان وجود خدا , داستان کوتاه آذر ماه 89 , داستان کوتاه اول آذر ماه 89 , داستان کوتاه جالب , داستان کوتاه جدید , داستان کوتاه خواندنی , داستان کوتاه و زیبای "عشق جوان به دختر پادشاه" , داستانک آذر ماه 89 , داستانک آموزنده , داستانک آموزنده آذر ماه 89 , داستانک جالب , داستانک جدید , داستانک خیلی جدید , داستانک زیبا , داستلن های کوتاه آذر ماه 89 , داستنک آذر ماه 89 , , زیباترین قلب , سایت تخصصی داستان کوتاه , سایت داستان , سری جدید داستان های آموزنده , مجموعه داستان های بسیار زیبا , مجموعه کامل داستان های آذر ماه89 , وبلاگ داستان
ادامه مطلب ...داستان کوتاه پنجمین فینال
جرالد برای پنجمین سال پیاپی به فینال مسابقات شطرنج ایالتی رسیده بود و حالا
قرار بود برای پنجمین بار پیاپی با سباستین بر سر قهرمانی مبارزه کند .
ادامه داستان رو از دست ندید...
داستان بسیار جالب :عشق را به خانهتان دعوت کنید!
خانمی از منزل خارج شد و در جلوی در حیاط با سه پیرمرد مواجه شد. زن گفت: شماها رانمیشناسم ولی باید گرسنه باشید لطفا به داخل بیایید و چیزی بخورید. پیرمردان پرسیدند: آیا شوهرتمنزل است؟ زن گفت: خیر، سرکار است. آنها گفتند: ما نمیتوانیم داخل شویم. بعد از ظهر که شوهر آنزن به خانه بازگشت ...
بقیه در ادامه مطلب...