ویترین::آهنگ پیشواز ایرانسل و همراه اول::اس ام اس جدید::سرگرمی

برای دسترسی آسان مطالب به قسمت موضوعات سایت مراجعه کنید

ویترین::آهنگ پیشواز ایرانسل و همراه اول::اس ام اس جدید::سرگرمی

برای دسترسی آسان مطالب به قسمت موضوعات سایت مراجعه کنید

داستانی پند آموز (حتما بخوانید)

داستانی پند آموز (حتما بخوانید)



روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد

پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید:

ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی

آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟

عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:…


بقیه در ادامه مطلب


برچسب ها: behtarin dastane ha , dastanahaye 89 , dastane amozande , dastane farvardin mah 89 , dastane jadid  , dastane jaleb , dastane kotah , dastane kotahe jadid , dastane pand amooz , dastanhaye besiar ziba , , jadidtarin dastanahaye 89 ,  , آخرین داستان های 89 , بهترین داستان های جدید , بهترین داستان های دی ماه , بهترین سایت داستان , بهترین و جدیدترین داستان ها , جدیدترین داستان های 89 , جدیدترین داستان های دی ماه 89 , داستان 89 , داستان بسیار زیبا , داستان دی ماه 89 , داستان های 89 , داستان های آموزنده جدید , داستان های آموزنده دی ماه 89 , داستان های بسیار زیبا , داستان های دی ماه 89 , داستان های زیبای خواندنی , داستان های زیبای دی ماه 89 , داستان های پند آموز دی ماه 89 , داستان های کوتاه جدید , داستان های کوتاه دی ماه 89 , داستان وجود خدا , داستان کوتاه اول دی ماه 89 , داستان کوتاه جالب , داستان کوتاه جدید , داستان کوتاه خواندنی , داستان کوتاه دی ماه 89 , داستانک آموزنده , داستانک آموزنده دی ماه 89 , داستانک جالب , داستانک جدید , داستانک خیلی جدید , داستانک دی ماه 89 , داستانک زیبا , داستلن های کوتاه دی ماه 89 , داستنک دی ماه 89 , دی 89 , دی ماه 89 ,  , زیباترین قلب , سایت تخصصی داستان کوتاه , سایت داستان , سری جدید داستان های آموزنده , مجموعه داستان های بسیار زیبا , مجموعه کامل داستان های دی ماه89 , وبلاگ داستان

۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.

۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد