sms
شهادت حضرت قاسم و عبدالله ابن الحسن ع
پیامک های به شهادت رسیدن حضرت قاسم بن حسن
ع در کربلا
عشق را باید ازکسب آموخت که هرگز
نگفت در کنار عشق او فقط می گفت در ره عشق برای عشق تا شویم در کنار عشق ابر زخمت دوباره بارش کرد گلشن توحید را فصل شهادت مىرسد لشگریان خیره سر،چند نفربه یک نفر؟
آسمان را دچار لرزش کرد
چشم در
خون نشسته ام،قاسم
زخم های تو را شمارش کرد
لاله آزاد مردى را طراوت
مىرسد
اى عموى مهربانم بوى بابا مىدهى
از تماشاى تو کامم
را حلاوت مىرسد
فاطمه گشته خون جگر،چند نفر
به یک نفر؟
خواهر دل شکسته اش،همره دختران او
زند به
سینه و به سر،چند نفر به یک نفر؟
بقیه در ادامه مطلب
چون دید حسین قاسم خود با ازرق در آن میدان آمد از خیمه همچو قرص قمر قاسم آن نو باوه باغ حسن
فرمود به
اهل حرمش آن شه ملک د ر بان
آ ئید کنار خیمه ها با سوز دل بر
یان
تا کنم دعا بر قاسمم هم از دل و هم از جان
گو ئید شما آمین هم به ناله و ا فغان
می کرد
دعا شاه شهید با سوز در آن بستان
بر آن با وفا
آمد
د ید ند که یک فرد حز ین با سوز و نوا باشد
آهسته صدائی ناله اش پشت خیمه ها باشد
فرمود شه د
ین خواهرش از که این صدا باشد
این صوت حزین بر گو
به من از کیست وکجا باشد
شد کباب از این غم جگرم از که این
نوا باشد
*** بر آن با وفا آمد ***
گفتا
زینب نالان ای پادشه خو بان
نو عروس مأیوس است در خیمه بود
نالان
همسر جوان قاسم گردیده چنان نالان
مشغول بجنگ کوفیان آن شمن سیما آمد
با ازرق
دون مشغول نبرد نور دیده ی حیدر
هر زمان بزد نعره همی با سوز
دل آن سرور
شمشیر چو یک شیر ژیان گرداند به دور سر
زد بر سر آ ن گبر دغا آن زاده ی پیغمبر
ببر ید بما نند خیار ا فتاده شد آن کا فر
بانگ
الحذر آمد از لشکر شوم شام
جمله آفرین گویان بر صولت آن ناکام
احسنت صد احسن مرحبا بر پور حسن قاسم
ا ز وحش و طیور و ا نس و جان وز عرش علا آمد
***************بر آن با وفا آمد ***************
آن نور دل
خیر النساء با لعل لب عطشان
برگشت چو بر سوی حرم نزد عم خود
نالان
گفت عمو امان از تشنگی تشنه ای شه خوبان
خواهم ز تو یک جرعه ی آب ای عمو نما احسان
یا رب چه خجالت به حسین او داد ز بهر آن
آ یا
چه جوا بی شد از برای نو داماد
آخر نرسید آبی بر لعل لبش صد
داد
آ ئید کنار خیمه ها با سوز دل بر یان
تا کنم دعا بر قاسمم هم از دل و هم از جان
آنکه آماده بهر پرواز است
اشتیاق است و ترس جاماندن
بند نعلین او اگر باز است
کربلا با نسیم گلبرگش
رنگ و بوى گلاب
مىگیرد
حسنى زاده است، حق دارد
چهرهاش را نقاب
مىگیرد
آخر او ماهپاره مىباشد
مثل خورشید عرشه زین است
آن گلى که به چشم مىآید
زودتر در نگاه گلچین است
قامت سبز و قد
کوتاهش
بوى کاملترین غزل دارد
اینکه شوقش زبان
زد عشق است
سیزده شیشه عسل دارد
جشن دامادى و بلوغش بود
که به تکلیف خود عمل مىکرد
مثل یک غنچه زیر مرکبها
داشت خود را کمى بغل مىکرد
سینه گاهش کمى تحمل داشت
آن هم از دست
نعلها وا شد
معجزه پشت معجزه آمد
نونهالى شبیه
طوبى شد
گر عمو را شکسته مىخواند
گر کلامى به لب نمىآرد
در مسیر صداى بى حالش
استخوان مزاحمى دارد
قامت او کمى بزرگ شده
است
یا عمو قامت خمى دارد؟!
رد پاى کشیده او تا
وسط خیمه لاله مىکارد
بر سر گیسوى
پریشانش
رنگ خونابه نیست، رنگ حناست
آخر این
نوجوان بى حجله
تازه داماد سیدالشهداست
گوهر شاداب دریاى محن(1)
شیر مست جام لبریز بلا
تازه داماد شهید
کربلا
چارده ساله جوان نونهال
برده
ماه چارده شب را به سال
قامتش شمشاد باغستان عشق
روش مرآت نگارستان عشق
در حیا فرزانه
فرزند حسن
در شجاعت حیدر لشگر شکن
با زبان لابه نزد شاه شد
خواستارم عزم قربانگاه شد
گفت شه کاى رشک بستان ارم
رو تو در باغ جوانى خوش
به چم(2)
همچو سرو از باغ غم آزاد باش
شاد زى و شاد بال و شاد باش
مهلا اى زیبا تذر
و خوش خرام
این بیابان سر به سر بند است و دام
الله اى آهوى مشگین تتار(3)
تیر بارانست دشت و
کوهسار
بوى خون میآید از دامان دشت
نیست کس را زان امید بازگشت
چون تو را من دور
دارم از کنار
اى مرا تو از برادر یادگار
کى روا باشد که این رعنا نهال
گردد از سم ستوران پایمال
کى روا باشد که این روى چو ورد
غلطد
اندر خون به میدان نبرد
گفت قاسم کاى خدیو
مستطاب
اى تو ملک عشق را مالک رقاب
گرچه خود من کودک نو رستهام
لیک دست از کامرانى شستهام
من به مهد عاشقى پروردهام
خون به جاى
شیر مادر خوردهام
کرده در روز ولادت کام من
باز، با شهد شهادت مام من
گرچه در دور جوانى
کامها است
کام من رفتن به کام اژدها است
کام عاشق غرقه در خون گشتن است
سر به خاک کوى جانان
هشتن است
ننک باشد در طریق بندگى
بر غلامان بى شهنشه زندگى
زندگى را بى تو بر
سرخاک باد
کامرانى را جگر صد چاک باد
لابههاى آن قتیل تیر عشق
مى نشد پذرفته نزد پیر عشق
بازگشت آن نو گل باغ رسول
از حضور شاه نومید و
ملول
شد به سوى خیمه آن گلگون عذار
از دو نرگس بر شقایق ژاله بار
چون نگردد گفت سیر
از زندگى
آن که نپسندد شهش بر بندگى
چون ز بى قدرى نکردت شه قبول
رخت بر بند از تن اى جان ملول
سر که فتراکش نبست آن شهسوار
گور سر
خود گیر و بر سر خاکبار
سر به زانوى غم آن والا
نژاد
کآمدش ناگه ز عهد باب یاد
که به
هنگام رحیل آن شاه فرد
هیکلى بر بازویش تعویذ کرد
گفت هر جا سخت گردد بر تو کار
نامه بگشا و نظر بر
وى گمار
هر کجا سیل غم آرد بر تو رو
این وصیت باز کن بنگر در او
گفت کارى سختتر زین
کار نیست
که به قربانگاه عشقم بار نیست
یا چه غم زین بیشتر که شاه راد
ره به خلوتگاه خاصانم
نداد
نامه را بگشود و دیدش کش پدر
کرده عهدش کاى همایون رخ پسر
اى تو نور چشم عم و
جان باب
وى مرا تو در وفا نایب مناب
من نباشم در زمین کربلا
بر تو بخشیدم من این تاج ولا
چون ببینى عم خو را بى معین
در میان کارزار
اهل کین
زینهار اى سرو رعناى سهى
لابهها کن تا به پایش سر نهى
جهد کن فردا نباشى
شرمسار
در حضور عاشقان جان نثار
جان
به شمع عشق چون پروانه زن
خود بر آتش چابک و مردانه زن
بر قد موزون کفن مىکن قبا
اندر آن صحرا قیامت
کن بپا
شاهزاده خواند چون عهد پدر
با ادب بوسید و بنهادش به سر
مىنگنجد از خوشى در
پیرهن
حجله داماد شد بیت الحزن
عقدهاى مشکلش گردید حل
وان همه اندوه به شادى شد بدل
از شعف چون غنچه خندان شگفت
شکر ایزد را به
جاى آورد و گفت
اى همایون قرعه اقبال من
کآیه لاتقنط آمد فال من
شکر لله کافتتاح این
مثال
کوکب به ختم بر آورد از وبال
در فضاى عشق بال افشان شدم
لایق قربانى جانان شدم
عهده نامه برد شادان نزد شاه
با تضرع گفت کاى ظل
اله
سوى درگاهت به کف جان آمدم
نک ز
شه در دست فرمان آمدم
مگر خط امضا ده این منشور
را
وز جسارت عذر نه مامور را
دید چون
شاه آن خط مینو نگار
شد بسیم(4) از جزع مروارید بار
گفت کاى صورت نگار خوب و زشت
جان فداى دست
توکاین خط نوشت
جان فداى دست تو اى دست حق
که گرفته بر همه دستى سبق