ویترین::آهنگ پیشواز ایرانسل و همراه اول::اس ام اس جدید::سرگرمی

برای دسترسی آسان مطالب به قسمت موضوعات سایت مراجعه کنید

ویترین::آهنگ پیشواز ایرانسل و همراه اول::اس ام اس جدید::سرگرمی

برای دسترسی آسان مطالب به قسمت موضوعات سایت مراجعه کنید

داستان آموزنده “تاجر و باغ زیبا”

داستان آموزنده “تاجر و باغ زیبا” 


داستان آموزنده


مردی تاجر در حیاط  قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته

و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود.

هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود.

تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت.

اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد…

تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند ،

رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید که چه اتفاقی افتاده است؟


بقیه در ادامه مطلب...


برچسب ها : dastane jaleb، dastane kotah، dastane kotahe jadid، dastane pand amooz، dastanhaye besiar ziba، jadidtarin dastanahaye 89، آخرین داستان های 89، آذر 89، آذر ماه 89، بهترین داستان های آذر ماه، بهترین داستان های جدید، بهترین سایت داستان، بهترین و جدیدترین داستان ها، جدیدترین داستان های 89، جدیدترین داستان های آذر ماه 89، داستان 89، داستان آذر ماه 89، داستان آموزنده "تاجر و باغ زیبا"، داستان بسیار زیبا، داستان جالب و آموزنده "قهوه شور"، داستان های 89، داستان های آذر ماه 89، داستان های آموزنده آذر ماه 89، داستان های آموزنده جدید، داستان های بسیار زیبا، داستان های زیبای آذر ماه 89، داستان های زیبای خواندنی، داستان های پند آموز آذر ماه 89، داستان های کوتاه آذر ماه 89، داستان های کوتاه جدید، داستان وجود خدا، داستان کوتاه آذر ماه 89، داستان کوتاه اول آذر ماه 89، داستان کوتاه جالب، داستان کوتاه جدید، داستان کوتاه خواندنی، داستانک آذر ماه 89، داستانک آموزنده، داستانک آموزنده آذر ماه 89، داستانک جالب، داستانک جدید، داستانک خیلی جدید، داستانک زیبا، داستلن های کوتاه آذر ماه 89، داستنک آذر ماه 89، زیباترین قلب، سایت تخصصی داستان کوتاه، سایت داستان، سری جدید داستان های آموزنده، مجموعه داستان های بسیار زیبا، مجموعه کامل داستان های آذر ماه89، وبلاگ داستان، behtarin dastane ha، dastanahaye 89، dastane amozande، dastane farvardin mah 89، dastane jadid،

درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس نارحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم…

مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود…!

علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم.

از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود علت آن پرسیده شد، او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم.

مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود.

علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتماً این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتماً می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم…

دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد

پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم

‏(چارلی چاپلین) ‏

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد