ویترین::آهنگ پیشواز ایرانسل و همراه اول::اس ام اس جدید::سرگرمی

برای دسترسی آسان مطالب به قسمت موضوعات سایت مراجعه کنید

ویترین::آهنگ پیشواز ایرانسل و همراه اول::اس ام اس جدید::سرگرمی

برای دسترسی آسان مطالب به قسمت موضوعات سایت مراجعه کنید

داستان عاشقانه بسیار غمگین (یا تو یا مرگ) حتما بخونید

داستان عاشقانه بسیار غمگین (یا تو یا مرگ)


http://up.iranblog.com/Files0/959ec4fe2d384979ae50.jpg


شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟


ادامه داستان رو حتما بخونید و نظر هم یادتون نره...


برچسب ها: داستان عاشقانه، داستان عاشقانه غمگین، داستان عاشقانه گریه دار، داستان عاشقانه دلگیر، داستان شکست عشقی، داستان عشقی رومانتیک، داستان عشقی بسیار رومانتیک، داستان یا تو یا مرگ، یا تو یا مرگ، داستان عاشقانه 89، Dastan asheghane، dastan ghamgin asheghane،غمگینترین داستان سال 1389،داستام جدید آذر ماه 1389

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟


آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند


نظرت رو هم بگی بد نیست...

نظرات 15 + ارسال نظر
sama پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:47 ب.ظ

kheyli ziba bod makhsosan matne name

sami پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 ب.ظ

are akhare hameye eshgh haye vagheyi hamine belakhare ruzgar jodashun mikone dastane kheyli ghashngi bud merc

artemiss شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:07 ق.ظ

kheili kheili ghshang bod age hameye eshgh ha inghad pak bod chi mishod...

مریم یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:54 ب.ظ

خیلی زیاد غم داشت:( :(

یکی دیگه چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ب.ظ

سلام. قشنگ بود. اما...
خیلی هم نباید سخت گرفت. دنیاس دیگه..
ولی قرار نیست که هر کی نتونست به عشقش برسه بره خودکشی
خیلی ها هم بودن که رسیدن و بعد فهمیدن کاش نمیرسیدن.
موفق باشین

سارا سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:17 ب.ظ http://rasoooOOO3.blogfa.com

سلام
ممنون
فقط یه چیزی اهنگ ژیشواز خراط ها یا یاحقی رو بذارین
اگرم اینا نشد
کلیه اهنگ های حجت دورولی به خصوص اهنگ ای دیوونه
متشکر.با بای

سحر سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:40 ق.ظ http://ghatarate-shabnam.blogfa.com

خیلی قشنگ بود من اشک تو چشام جمع شد

iman2 شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:02 ب.ظ

بسیار زیبا بود.مرسی

فهیمه دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:56 ب.ظ

VAY CHEGHADR GHAM ANGIZ BEKHODA DARAM ASHKAMO PAK MIKONAM AKHE MANAM BAYAD AZ ESHGHAM JODA SHAM DELAM MIKHAD KHODAMO BOKOSHAM AMA... MERCI AZ IN MATNE ZIBA MERCI
.

bahar سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ق.ظ

shayad dar ayande nazdik manam be in dastan peyvastam,gham dori kheili bade man dark mikonam jodaii baraye masaeli mesl poi kheili ahmaghanast,manam mikham raha besham dige taghat nadaram,by

مهیار شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ب.ظ http://www.shabederaz.blogsky.com

خواستم این داستان رو به عنوان یه داستان کپی کنم ولی دیدم مممکنه میل به خود کشی رو در بین خوانندگان وبلاگم بالا ببره ولش کن خودت خوبی

با این وبلاگی که راه انداختی حسابی سرو کله ات شلوغ شده ها راستی این عکس این پسر اخمالو واسه خودته شما که این وبلاگ به این شادی و داری حیف نیست اخم کنیبزرگترینن انتقامی که میشه از دنیا گرفت خندیدنه پس بخند اقا پسر

وبلگت فوق العاده است من زمینگیرش شدم دمت گرم حال کردم

ولی اگه داستانهای زیباتر خواستی یه سر به من بزن

منتظرت میشم چون میدونم سرت شلوغه شاید وقتی واسه ما نداشته باشی ولی من منتظرتون هستم
فعلا بدرود

حامد یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ب.ظ

مرسی
خیلی قشنگ بود

دختر شمالی دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:06 ب.ظ

قشنگ بود...اما دختر بی ملاحظه ای بود باید قبل اینکه عروس میشد و بله رو میگفت خودش و میکشت!!!!!
بیچاره داماد!

فاطمه چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:22 ب.ظ http://www.9041410.blogfa.com

خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی
قشنگ بود هم گریه دار هم غصه دار

اوینا شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:32 ق.ظ

vay cheqad qa6ng bud... Hanuzam ha3tan ka3aei ke be eshqe haqiqi paybandan...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد